وقتی که عاشق میشوی.! (۱)
انگار زمین ات جدا میشود از زمان
دیگر روی خاک راه نمیروی بلکه افلاک را میپیمایی
چشمت به اوست نه به خود
خوشحالی ات از رضایت اوست
ناراحتی ات از تکدرخاطر او .
از حالت که میپرسند میگویی : انگار دنیا رو بهم دادی!
در چشمانت که بنگرند ایمان می آورند انگار پادشاهی دنیا را به دست گرفته ای
یکی در میان هم به حال و هوای گریه می افتی.
حال و هوای درونت بغض است و چهره بیرونت شادی .
دیگر اصلا به خودت توجه نمیکنی که درون و بیرونی بشناسی
همه اش میشود توجه معشوق
معشوق هم که ناز دارد و با پای خود نمی آید!
باید بجویی اش . بخوانی اش . و بخواهی اش
آنگاه که به تو مطمئن شد تو را میپذیرد و میخرد
شاید اولش دلداده باشی
اما قدم قدم بعد از دل ذره ذره زندگی ات را میدهی برای پیش کشی اش که خوشحالش کنی که قبولت کند . آخرش جان میدهی پای این عشق که چقدر گران جانی است اینگونه فنا شدن!
#داستان_ادامه_دارد همون ادامه مطلب
درباره این سایت